من واقعا واقعا واقعا یکی از فانتزیهام اینه که بشینیم تو ماشین، تو اون بزرگراهه که بغل برج میلاده، نمیدونم حکیمه، همته، چیه. اونجا رانندگی کنی، ساعت ۱۱ شب باشه، بهار باشه، آهنگ گذاشته باشیم، دستم رو بذارم روی دستت و برات زمزمه کنم. آخ . من بندهی اون لحظهام.
اشتراک گذاری در تلگرام
درباره این سایت